خلاصه داستان : دو دختر کاملا متفاوت که روابط عاشقانهشون خوب پیش نمیرود، برای همدیگر دنبال دوستپسر مناسب میگردند…

خلاصه داستان : دو دختر کاملا متفاوت که روابط عاشقانهشون خوب پیش نمیرود، برای همدیگر دنبال دوستپسر مناسب میگردند…
خلاصه داستان : داملا بچه نامشروع خواهرش آلِو رو سالها پیش خودش نگه میداره و بزرگش میکنه و مثل بچه خودش میدونه و زینب دختر آلو، داملا رو مادر خودش میدونه و تو خونه پدربزرگش مثل اسیر زندگی میکنه ولی آلو که هیجده سال در زندان بوده و بعد از به دنیا اومدن بچش سعی داشته اونو بکشه...
خلاصه داستان : دو زندگی متفاوت، دو دنیای متفاوت... آیا زینب و سیوانمرت می توانند از عشق سرنوشت خود فرار کنند؟
3 بار نامزد دریافت جایزه
خلاصه داستان : رویاها و واقعیتها دربارهی چهار زن جوان است که در محلهای معمولی زندگی میکنند و در تلاش اند رویاهای خود را حقیقی کنند. این سریال که محوریت اصلی آن مجادلهی بیپایان میان حقایق زندگی است، با شخصیتهای تاثیرگذارش به بینندگان وعدهی داستانی پرهیجان را میدهد…
خلاصه داستان : آسلی و بوراک که شخصیت و زندگی متفاوت و حتی متضادی دارن ، به طرز عجیبی با هم آشنا میشن . در حالیکه فکر میکنن دیگه همدیگر رو هیچوقت نبینن ، آسلی ، بوراک و وُلکان در بُدروم وارد بازی میشن که آخرو عاقبتش معلوم نیست . زنجیره تصادفات اونا رو حتی در بُدروم هم...
A hardworking girl and a reckless boy.. Although their major differences, fate on the other hand has other plans for them.
1 بار نامزد دریافت جایزه
خلاصه داستان : عارف و زکریا دو رقیب کبابی در یک کوچه هستن.با اومدن دو ایتالیایی به نام های زولا و چاوی به محله ،زندگی عارف و زکریا زیر و رو میشه. چاوی با عکسی قدیمی در دستش به محله اومده و شروع به گشتن دنبال پدرش میکنه. زکریا و عارف بخاطر این بچه که بعد از سالها...
Arif and Zekeriya are two rival kebabs of the same street. The arrival of two Italy, Zola and Çavi, in the neighborhood; Arif's and Zechariah's lives could go down hill. Çavi comes to the neighborhood with a photo taken years ago and starts looking for his father. Zekeriya and Arif become devastated by this child issue that emerged years later. Two enemies have to cooperate. During all these events, Zola falls in love with Azra, the most beautiful girl in the neighborhood. However, Azra has a secret and stormy love with Arif's son Ahmet.
2 بار برنده جایزه و 1 بار نامزد دریافت جایزه
خلاصه داستان : شما احساس را می دانید. به نظر می رسد زمانی که چشمان شما با یک غریبه برخورد می کند زمان کند می شود. سپس از کنار هم رد می شوید، هیچ کدام به عقب نگاه نمی کنید. این همان چیزی است که در مورد پلین و انگین اتفاق افتاد. ببین چشمانشان را در همان تخت...
You know the feeling. It feels like time slows down as your eyes meet a stranger’s. Then you walk pass each other, neither of you looking back. That’s what happened with Pelin and Engin. Lo and behold, they open their eyes in the same bed. And you may want to brace yourself for this one, as a two-year married couple! It must be a dream. No, a nightmare. But now, to wake up they must fall in love.