خلاصه داستان : «شیماریک» داستان متِه، پسر لوس یک تاجر ثروتمند را روایت می‌کند که پدرش او را متقاعد می‌کند که در یک شهر عثمانی از قرن شانزدهم به عنوان خدمتکار به دنیا آمده است.

A Turkish remake of the blockbuster Russian comedy of the same name. A young man born into an oligarch family is so spoiled that he believes he's above the law. When he faces jail, his father decides to 'rehabilitate' his son. An abandoned village is reconstructed, 19th century style. The spoiled brat 'goes back in time', reincarnated as a serf, to learn how to appreciate life and to work hard.

خلاصه داستان : زندگی دو جوان (لیلا و زینب) بعد از یک حادثه ناگوار جدا میشه. دوتاشونم در شهرهای متفاوت پلیس میشوند.. سال ها بعد به خاطر وکالت یک جنایت که باعث تازه شدن زخم ها میشود رو در رو میشوند.. لیلا که دیگر یک پلیس است برای مجازات کردن جهان که جان او را در خطر انداخته...

The series tells the story of two women police drama.

خلاصه داستان : “بهار” هنگامی که با خطر مرگ مواجه می‌شود، متوجه روی دیگری از زندگی به ظاهر بی‌نقص و به‌خصوص همسرش “تیمور” می‌شود. با بیماری ناگهانی بهار، نظم تمام خانواده بهم می‌ریزد. در این حین “اِورن” در تمام زمینه‌ها رقیب تیمور می‌شود. بدین ترتیب زندگی بهار با ماجراهایی کمدی-تراژدی از نو شکل می‌گیرد…

When Bahar faces death, she will encounter another side of her family, especially her husband Timur, who seems 'perfect' from the outside. Bahar's sudden illness will change all dynamics in the family. In this period, Evren will become Timur's rival in every sense. Bahar's rebuilding of her life will instill hope in the viewers with often tragicomic stories.

خلاصه داستان : بايرام و دوست عزيز تر از جانش صالح که در روستاي ائشئکلار در اطراف مودانيا به دنيا آمده و بزرگ شدن ، براي اينکه خصومتي که بينشون هست ختم به خير بشه ، بچه هاشون ملک و کريم را در سن کم به عقد هم در ميارن و تا زماني که بچه ها بزرگ شده...

Melek and Kerim are betrothed at a young age by their fathers. Time passes and Kerim's family gets rich. Meanwhile Melek's family continues to struggle in life. Hülya, Melek's sister, is determined to run away from her poor life. She will do what it takes to get herself accepted into Kerim's family.

خلاصه داستان : داستان مردم روستایی است که در یک منطقه ی استپی زندگی میکنن و بخاطر شرایط نامساعد و امکانات کم خیلی ها مجبور به رفتن میشن و این رفتن ها هم باعث شکستن دل عاشق های زیادی میشه و هر وقت دل عاشقی شکسته بشه، صخره ای از کوه دل جدا میشه…

Taner is a young inventor living in a small town named Gedelli in the middle of the moor. He had lost his father so he was forced to support his family therefore he was not able to attend the Science High School, to which he was admitted, although he wanted it badly. Taner’s mother always tried to get him married, but Taner had no intention to do it as there was a love in his heart, which he had not been able to forget for years. His childhood sweetheart Dilek.