خلاصه داستان : :داستان در مورد طلاق زوج تازه ازدواجمان، هاکان و نیلای هست . زوجی که یک ساله ازدواج کردن در حال فروپاشی هستند. هاکان و نیلای زمانی که به طلاق فکر می کنند پیش روان شناس میروند و…..

خلاصه داستان : :داستان در مورد طلاق زوج تازه ازدواجمان، هاکان و نیلای هست . زوجی که یک ساله ازدواج کردن در حال فروپاشی هستند. هاکان و نیلای زمانی که به طلاق فکر می کنند پیش روان شناس میروند و…..
خلاصه داستان : وقتي ياغمور بچه بود مادرش به آسايشگاه رفته.. ياغمور جوان باهوش، مهربان و سرزنده شده ملک دختر جوون لجباز و عادلي هست که به طبيعت علاقه زيادي داره..کسي که قلب اين دو جوون رو به هم ميرسونه کسي نيست جز مادر ملک، رقيه...رقيه که به خاطر عصبانيت از دست دختر و داماد بزرگش به آسايشگاه...
4 بار نامزد دریافت جایزه
خلاصه داستان : خلاصه داستان : اونور که یک شرکت نمایندگی های ناموفق پخش دارو داره، سه روز مونده به عید قربان سه هدف رو دنبال میکنه: آشنایی با خونواده ی دوست دخترش تو شهر آیوالیک، شغلش که ازش اخراج شده رو دوباره بدست بیاره و این که در دو هدف اولش با وجود مخالفت های رفیقِ راهش...
Days before Eid, a salesman fired from his job drives to meet his girlfriend's family, but the trip goes astray due to his zany travel buddy.
4 بار نامزد دریافت جایزه
خلاصه داستان : خلاصه داستان : چنگیز که بزرگترین رویایش منتشر کردن یک نوار کاست است، در سفرهخانهای در بورسا مشغول به خوانندگی است. او بعد از آشنایی با تاشکین زندگیاش به کلی رنگ و بوی دیگری میگیرد. چنگیز در این فکر بود که با ترانهای از شرفالدین، یعنی معروفترین ترانهسرا و آهنگساز آن دوره، اولین قدمش را...
Cengiz is the singer at a tea garden in Bursa and his greatest ambition is to release an album. Cengiz's life changes when he meets Taskin. Believing that the song composed by Taskin's father, Serafettin, would be a great start for his album, Cengiz buys the song using money he borrowed from his older brother. When Taskin spends all that money, Cengiz starts performing with Taskin and his sister Arzu.
خلاصه داستان : سال ها بعد، کوزی مجبور می شود به همراه دخترانش به زادگاهش، منطقه دریای سیاه نقل مکان کند. به عنوان همسایه با یلدیز که در گذشته او را رها کرده بود. یلدیز قصد دارد به هر قیمتی شده آنها را به استانبول بازگرداند.
Yildiz has loved Kuzey for as long as she has known. She has seen no one but him. Families are also friendly to each other. Kuzey and Yildiz are engaged. But when Kuzey goes to Istanbul to study at university, he forgets all his words and sets sail for new love. When this is learned by his family, Kuzey is excommunicated by everyone in the village, including his own family. Kuzey married the woman he loved. He had three children. Twenty years later, he experienced the pain that Yildiz experienced. He was abandoned by the woman he loved. Kuzey returns to his hometown with his three daughters. Yildiz swore to send him where he came from.
14 بار نامزد دریافت جایزه