خلاصه داستان : داستان زنی که تمام زندگی اش را در انتظار پسرش که ملوان است، می گذراند. او سال هاست که او را ندیده، اگرچه او زیاد برایش نامه می نویسد.

One woman lives waiting for her son who is a sailor. She hasn't seen him for years although he writes to her a lot. The woman shares the letters and her grief with a co-worker and friend. This last woman begins to idealize her friend's son.

خلاصه داستان : گلوریا (ویکتوریا ابریل)، یک زن جوان از طبقه پایین، که از گانگسترهایی که قصد کشتن او را به دلیل شهادت یک جنایت داشتند، فرار می کند، به مادرید، اسپانیا و نزد خانواده اش باز می گردد. در آنجا او سعی می کند کار پیدا کند و مقداری پول به دست آورد...

Escaping gangsters trying to kill her because of being witness to a crime, Gloria (Victoria Abril), a young woman of lower class, comes back to Madrid, Spain and to her family. There she tries to find work and earn some money.