خلاصه داستان : بعد از بیست و پنج سال، سیلوا سوار بر اسبی از صحرا می گذرد تا دوستش کلانتر جیک را ببیند.

After 25 years, an ex hired gun visits his old colleague, who is now a small town sheriff. Their past relationship is explored, as is how they reflect on it in the present.

خلاصه داستان : در اواخر دهه 1980 میلادی دختری جوان به نام سارا پس از نقل مکان به یک شهر جدید سعی می‌ کند با سایر نوجوانان دوست و همراه شود. در این میان او با دختری برون‌ گرا به نام ربه آشنا شده و یک شب به همراه او به یک کلوپ شبانه می‎رود. آن‌ ها هنگام...

May, 1987. While returning from a nightclub and after having taken drugs, new girl in town Sara and her friend Rebe find a doll wearing a communion dress. From that moment, their lives will become a living hell.