خلاصه داستان : تونی، یک مرد بدخلق حدود پنجاه ساله، مجرد و بدون فرزند، از کودکان به هر قیمتی فراری است. زندگی او زمانی به طور غیرمنتظره‌ای تغییر می‌کند که خواهرش می‌میرد و یک شبه او قیم موقت پنج فرزند خوانده خواهرش می‌شود.

Toni, a grumpy in his fifties, avoids children at all costs. His life changes when he suddenly has to take care of his sister's five adopted children, each from a different country. Toni will have to deal with new parenthood and cultural differences.

خلاصه داستان : ایسیار و فرناندو، دو جوان، در حال گذراندن سخت‌ترین تجربه زندگی خود هستند: فقدان یکی از والدین. اما این دو، به دلیل زندگی در دوران‌های متفاوت، قادر به اشتراک گذاشتن غم و اندوه و راهکارهای مقابله با آن نیستند. فرناندو در سال 1977 در بیلبائو شاهد ربوده شدن پدرش توسط گروه ETA است و ایسیار...

Icíar and Fernando are young. They are both going through the most traumatic experience of their short lives: the loss of a parent. But Fernando and Icíar can neither share the pain nor the strategies for dealing with it. They live in different times. Fernando in 1977 in Bilbao faces the kidnapping of his father by ETA. Icíar in 2011 in Navarra faces her mother's fulminating cancer.