خلاصه داستان : کارلا در تعطیلات تابستانی کنار دریاچه با یوناس آشنا شد. پس از اینکه نتوانست فکرش را از او و بوسهشان دور کند، به او زنگ میزند و بهانهای درباره یک پروژه مدرسه درباره کودکان ساکن یتیمخانه میآورد؛ جایی که یوناس دقیقاً در آن زندگی میکند.
Karla met Jonas during a summer vacation at the lake. After being unable to stop thinking about him and their kiss she phones him, making up a school assignment about children living in an orphanage, which is precisely where Jonas lives.
-
-
-
-
1 بار نامزد دریافت جایزه
