خلاصه داستان : داستان زنی به‌نام باربارا که پسر خود یعنی لوکا که مبتلا به فلاج مغزی است را به هند می‌برد تا یک روش درمانی را امتحان کند و...

Determined to help her son, who has cerebral palsy, Bárbara takes her family to India for an experimental treatment.

خلاصه داستان : از طریق چشم انداز پاراس ها، خانواده ای از تبار و نسب، نشان داده خواهد شد که همه چیز آنطور که به نظر می رسد نیست، در حالی که آنها برای حفظ ظواهر "بهشت" زندگی خود هر کاری می کنند.

Through the perspective of the Parras, a family of lineage and lineage, it will be shown that not everything is as it seems, while they do everything possible to maintain the appearances of their own "paradise" of life.

خلاصه داستان : یک نوجوان مکزیکی برای جمع آوری بقایای پدرانش تصمیم می گیرد تا در زیر شکم صنعت تولید مکیده شود.

The story of a young boy on a mission to collect what he believes to be his father’s remains only to get sucked into the underbelly of the migrant industry in Mexico.

خلاصه داستان : دو داستان موازی درباره شخصیت‌هایی که در چند فضا گیر افتاده‌اند: دو برادر و یک کارآگاه در یک راه‌پله بی‌پایان و خانواده‌ای که در جاده‌ای بی‌انتها گیر افتاده‌اند.

Two parallel stories about people trapped in illogical endless spaces: two brothers and a detective locked on an infinite staircase, and a family locked on an infinite road... for over 35 years.

خلاصه داستان : یک زن 17 ساله باردار تصمیم می گیرد که شرایط خود را برای خودش حفظ کند و از یک زندگی آرام در پورتو والتارا لذت ببرد. اما ، چرا بر روی زمین ، مادر بی تجربه و تجربه‌ای که قبلاً برای کمک درخواست شده بود نبود؟ آیا یک کودک صرفاً می تواند کودک را به...

Valeria is 17 and pregnant. She lives in Puerto Vallarta with Clara, her half sister. Valeria has not wanted her long-absent mother, April, to find out about her pregnancy, but due to the economic strain and the overwhelming responsibility of having a baby in the house, Clara decides to call their mother. April arrives, willing to her daughters, but we soon understand why Valeria had wanted her to stay away.

خلاصه داستان : "آلخاندرو" به همراه پدرش به شهری جدید نقل مکان می کنند.او وارد مدرسه جدیدی می شود و پدرش شغل جدید به دست می آورد.اما تغییر ساده نیست و...

Alejandra and her dad Roberto have just moved to town. She is new at school, he has a new job. Starting over is sometimes complicated when you have left so much behind.