خلاصه داستان : از کجا استقبال می کنیم در خیابان آرام در هلسینکی ، ساچی یک غذاخوری را با توپ های برنج باز کرده است. به مدت یک ماه مشتری ندارد. سپس با سفارش کوتاه ، او اولین مشتری خود را دارد ، ...

On a quiet street in Helsinki, Sachie has opened a diner featuring rice balls. For a month she has no customers. Then, in short order, she has her first customer, meets Midori, a gangly Japanese tourist, and invites her to stay with her.

خلاصه داستان : همسر یک کشاورز توسط حقه بازی فریب می خورد تا همسر سالخورده خود را ترک کند، اما پس از رسیدن به شهر به دام او گرفتار شده و...

A farmer's wife is seduced into running away from her stolid older husband by a city slicker, who enslaves her in a brothel.

خلاصه داستان : "لوری" که راننده ی ترامواست شغل خود را از دست می دهد و پس از مدت کوتاهی رستورانی که همسرش "ایلونا" در آن مسئول خدمه است، بسته میشود. آن دو از پولی که از سازمان تامین اجتماعی دریافت کرده اند، بسیار خوشحال می شوند و تلاش میکنند تا شغل جدیدی پیدا کنند، غافل از این...

Tram driver Lauri loses his job. Shortly later, the restaurant where his wife Ilona works as a headwaitress is closed. Too proud, to receive money from the social welfare system, they hardly try to find new jobs. But they are completely unlucky and clumsy, one disaster is followed by the next. Finally, their courage, confidence, and their unbreakable love triumph over the fate.

خلاصه داستان : این مجموعه ویکت ها نشخوارهای مربوط به زمان ، سرنوشت و سایر رمز و رازهای انسانی را ارائه می دهد. هر یک از هفت کارگردان فیلم سناریویی را به ذهن متبادر می کنند که بیانگر برخی از جنبه های تجربه جهانی است.

Ten Minutes Older is a 2002 film project consisting of two compilation feature films entitled The Trumpet and The Cello. The project was conceived by the producer Nicolas McClintock as a reflection on the theme of time at the turn of the Millennium. Fifteen celebrated film-makers were invited to create their own vision of what time means in ten minutes of film.

خلاصه داستان : فیلم داستان مردی که به تازگی وارد هلسینکی می شود و پس از اینکه چندین بار مورد ضرب و شتم قرار می گیرد دچار فراموشی می شود.او که نام و گذشته خود را به یاد نمی آورد نمی تواند شغل و خانه برای خود پیدا کند به همین دلیل به حاشیه شهر رفته و زندگی...

Arriving in Helsinki, a nameless man is beaten within an inch of his life by thugs, miraculously recovering only to find that he has completely lost his memory. Back on the streets, he attempts to begin again from zero, befriending a moody dog and becoming besotted with a Salvation Army volunteer.