خلاصه داستان : رمضان در حالیکه یک آهنگر ساده بود به یک افسانه تبدیل میشه چون خودشو وقف برقراری عدالت میکنه. رمضان و ثریا عاشق همدیگه بودن و قرار بود رمضان به خواستگاریش بره ولی مغازه ی آهنگری رمضان توسط شهرداری به ناحق تصاحب شد و پدر رمضان برای اعتراض به شهرداری رفت ولی با برخورد بد شهردار...
